بعضی عکسها در قاب خاطرات زمان به یادگار می ماند …
بعضی عکسها در قاب خاطرات زمان به یادگار می ماند …
انتهای کوچه خونه ای قدیمی با یه راهرو باریک‌ و فرش شده با دوتا متکا تکیه به دیوار،  پیرمرد و‌پیرزنی که همیشه نشسته بودن و بساط چایی که بنظر عطر بهشت داشت و حرفای قشنگی که گویا  تمومی نداشت.

محال بود با گذر از آن کوچه نگاهم به آن خانه که درش همیشه باز بود نیفته و حس خوب و انرژی مثبتش آدم رو به وجد نیاره
شاید اون دعای قدیمیا بارها در ذهنم مرور میشد : الهی به پای هم پیر بشین…
به پای هم پیر شده بودن، بیمار و خسته از رنج زمانه…
پیرزن همسایه ما چندی پیش از دنیا رفت و کلامش این بود که کَلبه حسین بعد از من شش ماه بیشتر تاب نخواهدآورد، اما واقعاً بی تابیِ بی امانِ پیرمرد رو در فراق پیرزن از نگاهش می شد خوند.
امروز خبردار شدم که با گذشت شش ماه از فراق همسرش برای همیشه در کنار او آرام گرفت .
دنیا همینه بتونی با خوب و بدش بسازی و عمرت رو در کنار کسی باشی که بهت عشق ،عاطفه و امید بده…
*یه روز بهاری که از پیاده رو‌ کوچه رد شدم خیلی دوست داشتم یه قاب قشنگ از دلدادگیشون رو به یادگار داشته باشم و‌چقدر خوشحال شدن از بودن در مقابل لنز گوشی

این عکس برام بهترین خاطره از این همسایه های مهربون قدیمی کوچه ما بود.

سالمندان مایه برکت  و خیر در زندگی هستن و‌ کاش درب خونه هیچ‌ پدر و‌مادری با مرگ بسته نشه*.
ط غلامی (باران)

  • نویسنده : ط غلامی